خلیج فارس در روزگار هخامنشیان
سند «ملیت»، «هویت ملی» و «هویت قومی»
از نخست میدانم که این نوشته در پیوند با بحثی بسیار دشوار و پایان ناپذیر است و از همین روی میتواند برخی را خشمگین کند اما مورخان نمیتوانند از بیم خشم برخی از خوانندگان بیش از اندازه محتاط باشند. بحث مربوط است به اصطلاحهای «ملیت»، «هویت ملی» و «هویت قومی».این را هم از نخست آگاهم که این اصطلاحات، در کنار معنی ثابت خود، معنایی متغیر نیز دارند که در پیوند با زمان و مکان است.
شاید بهتر باشد که در همین آغاز کار، برای پرهیز از هر گونه شایبه سری بزنیم به جایی دور دست! مثلاً قاره امریکا. گمان نمیکنم که بتوان نژاد، ملت و قومی یافت که در قارهی امریکا، در کنار میزبانان سرخ پوست که خود هزاران سال پیش از آسیای مرکزی و از تنگهی به رینگ به قارهای که امروز امریکا خوانده میشود کوچیدهاند، نمونهای حی و حاضر نداشته باشد. این مردم متنوع در دهها کشور امریکای شمالی، مرکزی و جنوبی زندگی میکنند و بدون تردید هر کدام از این مردم متنوع شناسنامهای در جیب دارند که اگر پدران چند نسل گذشتهشان سر از خاک سرزمینی دور بردارند و این شناسنامهها را ببینند، اعتماد خود را به چشمانشان از دست خواهند داد!
شگفتانگیز اینکه این میلیونها مردم قاره امریکا را میتوان در کشورهای ناتنی امروزیشان ممنوع الخروج کرد و کشورهای به اصطلاح مادر آنها میتوانند از دادن روادید و یا اجازه ورود به آنها به مام میهن خودداری کنند. یا اگر همه مردم قاره امریکا، به استثنای سرخ پوستان، بخواهند به سرزمین نیاکان خود بازگردند، همه کشورها را گرفتار بحرانی بزرگ خواهند کرد. برای نمونه، تردیدی نیست که شبه جزیره ایبریا گنجایش میلیونها پرتقالی و اسپانیایی خود را ندارد و آلمان و انگلستان و فرانسه و ایتالیا و هلند هم، تردیدی نیست که در چنین دولتی هیچ کس از دیدن هم میهنان اسبق خود خشنود نخواهد بود!
تردیدی نیست که این میلیونها مردم قاره آمریکا را میتوان به جنگ دیگر فرزندان نیاکانشان فرستاد و این جنگ را میتوان «جنگی میهنی» نامید. جنگهای استقلالی در قاره امریکا برای رهایی از چنگال بومیان سرخ پوست نبود، بلکه جنگی بود علیه گروه دیگری از نوادههای نیاکان مردم خود امریکا! البته طنز قضیه از این روی پیداست که هنوز چیزی از سرگذشت کشورهای آمریکایی سپری نشده است، وگرنه همه کشورهای جهان کم و بیش داستانی همانند دارند.
پس امروز برای دستیابی به تفاهم بیشتر، حتماً باید برای اصطلاحهای «ملیت»، «هویت ملی» و «هویت قومی» در پی تعریفی تازه باشیم. در گذشته نیز همواره رویدادهایی میتوانستند منجر به یافتن تعریفی نو برای ملیت و قومیت بشوند، اما به سبب بی نیازی مردم از داشتن تعریفی نو، توجه چندانی به آن نشده است. در زمان هخامنشیان ابداع نوعی فرمانروایی فدراتیو، نخستین گام شناختهشدهای است که به سوی تعریفی نو برداشته شده است. اسکندر بیشتر از آنکه جنگجو و فاتحی بزرگ باشد، نیمچه فیلسوفی بود که به باور استادش ارسطو پدید آوردن نوعی امت جهانی را به سروری مقدونیان و یونانیان، تنها راه حل برپایی حکومتی جهانی میدانست. ظاهراً این راه حل، در نظر ارسطو، برای همزیستی مدنیتها کاملترین راه حلها بود. ارسطو در راه حل خود، گمان برده بود که اگر همه مدنیتها به فرمان فرماندهی واحد یونانی درآیند، مشکل عدم درک مدنیتها از یکدیگر حل خواهد شد. اما به زودی ثابت شد که این دکترین حتی تاب آزمایش را ندارد.
اسلام تنها دین جهان است که با اشراف کامل بر همه رفتارهای حواس پنجگانه، همه پدیدههای فرهنگی و مدنی را، حتی جغرافیای شهری و روستایی را زیر نظر دارد. آنک چون مقاومت در برابر اسلام بیحاصل بود، دیری نپایید که با پدیداری امت اسلامی، همه مردم مسلمان در اصول فرهنگی و مدنی با یکدیگر همانندیهای انکارناپذیری را پیدا کردند. (1) در اسلام حتی برای دفن مردگان رعایت نظمی ثابت اجباری است. گورستان مسلمانان را هر کجایی که بیابی، بی درنگ آن را میشناسی.
اندیشه امت اسلامی یکی از زیباترین پدیدههای اجتماعی بود که برای نخستین بار در جهان به وجود آمده بود و امویان دانسته و ندانسته به آن آسیب زده بودند. (2) نهضت علمی و فرهنگی دوره بنی عباس آهنگ آن را داشت که در قالب امت اسلامی عمل کند، اما عربها یا به عبارت بهتر بنیامیه، با به کنار گذاشتن ایرانیان از امت اسلامی، دکترین «امت اسلامی» را تا حدود زیادی با شکست روبه رو کردند. با این شکست دیگر هرگز رویای امت اسلامی در جهان اسلام جامعه عمل به خود نپوشید. (3)
با این همه، سیاحی که از شمال افریقا، با پشت سر گذاشتن راهی دور و دراز و با تجربه مردمانی گوناگون به آسیای مرکزی میآمد و باز میگشت، تقریباً در هیچ کجایی غربتی چندان بزرگ را احساس نمیکرد و گمان میبرد که کم و بیش در میان امتی واحد و برادران دینی خود میچرخد. امروز هم هنجار و رفتار مسلمانان در مکه با رفتار و هنجار توریستهای شهری توریستی متفاوت است.
در همین جا یک بار دیگر یادآوری میکنم که باید به دور از شعار، به کمرنگ بودند مسئله «میهن» و حدود مرزهای این میهن در روزگاران گذشته اندیشید و پذیرفت که میهن به معنای امروزی خود تعریف بسیار مدرنی دارد و بسیار متفاوت است از میهن سدههای سوم و چهارم و پنجم هجری.... در گذشته برداشت از مفهوم «میهن» واقعاً بسیار متفاوت از امروز بوده است. درست مانند تفاوت مهر به کودکان در دنیای امروز و در روزگاران گذشته! با این همه هر قدر هم که دستمان پر باشد، این برداشت از حد گمان فراتر نخواهد رفت.(4)
فردوسی ایران گمشده پیش از خود را میباید. ایران روزگار خود را مینوازد و آن را به آگاهانهترین شکل ممکن برای ایران پس از خود ارث مینهد.
خواهیم دید که تا صفویان که آگاهانه و با برنامه نهالی نو کاشتند، این هنجار همچنان به قوت خود باقی خواهد ماند.
با برآمدن صفویان که با دکترین تشیع و همچنین با متبلور کردن آگاهانه نام ایران، آهنگ یکپارچهسازی را در میدان دید خود داشتند. از همان نخست پیدا بود که دیگر نام ایران از قلم نخواهد افتاد و وحدت سیاسی به نوزایی وحدت ملی خواهد انجامید. از حکومت صفویه به بعد است که دشمنان ایران در بیرون از مرزهای متعارف و سنتی ایران قرار میگیرند و از صفویه به بعد است که امام قلی خانها برای میهن میجنگند.
به گمان، حتی نادرشاه به برداشت درستی از میهن دست یافته بوده است. اگر اشتباه نکنیم و نخواهیم که دستخوش تعصب شویم و میهنپرستی را با معیارهای مدرن و خاطرات مدرن امروزی بسنجیم، یعقوب لیث صفاری نخستین مرد میدان بود که اندکی در اندیشه بازیابی ایرانی مستقل بود. سامانیان راه صفاریان را هموارتر کردند و دیلمیان این راه را به ثبت تاریخی رسانیدند. از این رو است که کار بزرگ آنان را میستاییم.
البته گفتنی است که مفهوم میهن در این روزگار در سراسر جهان کم و بیش همانند ایران بوده است. باز رحمت به شیر پاک ما که نخستین کسانی هستیم که هزار سال پیش اقلاً یک نفرمان آگاهانه سی سال رنج برده است تا زبان و هم میهنانش را زنده نگه دارد... سیصد سال پس از این سی سال است که «قند پارسی» را به سوغات به «بنگانه» میبرند.
با این مقدمه برگردیم به اصل مطلب این نوشته: بحث مربوط ا ست به اصطلاحهای «ملیت»، «هویت ملی» و «هویت قومی». به گمان من شیفتگان احیای هویت ملی و هویت قومی با تاریخ آشنایی چندانی ندارند. برای نمونه، اگر کردهایی که دم از قومیت مستقل خود میزنند، با تاریخ قوم ایرانی خود آشنا میبودند و میدانستند که نیاکان مادی آنها پایه گذار نخستین فرمانروایی شناخته شده ایران هستند و زبانشان به فارسی باستان نزدیکتر است تا زبان فارسی نو، از همه ظرفیت تعصب قومی خود برای استواری هویت ایرانی خود و یکپارچه دیدن این شاید کهنسالترین کشور روی زمین سود میجستند.
به گمان من، اگر برخی از بلوچها میدانستند که قوم آنها یکی از قومهای اصیل ایرانی است و بسیاری از داستانهای حماسی و اساطیری ایران را در دل و دامن خود پرورانده است، کمی از احساس بیگانگی خود میکاستند.
نام آنروپاتکان یا آذربایجان در غرب فلات ایران یادگار دورهای است که شیرازه فرمانروایی ایرانیان بر ایران از هم پاشیده بود. فرمانروایی آنروپاتکان مستقل از مقدونیان و یونانیان از سوی یک ایرانی مستقل به نام آتروپات در ماد کوچک بنیان گذاشته شد و هنوز هم این نام وجود دارد. در حقیقت آذربایجان برآیند نخستین گامی است که ایرانیان علیه اسکندریان برداشتند. از این سرزمین ایرانی که آتشکده آذرگشسب را در خود جای داده بود، میتوان به نام سمبل ایرانیت و همچنین پاسبان فرهنگ دینی ایرانیان یاد کرد. شاید که آتروپات (پاینده آتش) خود یکی از روحانیان بزرگ ایران باستان (به گمان رئیس قبیلهای کرد) بوده است. هنوز درباره نقش آذربایجان که دروازه فلات ایران بر روی آسیای صغیر و مدنیت و فرهنگ اروپایی است، سخن چندانی به میان نیامده است، اما این یک شعار نیست که آذربایجان پس از پا گرفتن خود به صورت حکومت ایرانی مستقل، در دوران تعیین کنندهای مرزبان فرهنگ ایرانی شده است.
اینک ما در روزگاری روی ایرانی بودن فرمانروایی دیلمیان، پس از صفاریان و سامانیان تکیه میکنیم که هنوز هجوم سلجوقیان، مغولها و تیموریان را در پیش روی خود داریم و هنوز نقش ملیت و قومیت دگرگون نشده است و هنوز در پی آن نیستیم که برای ملیت و قومیت در پی تعریفی نو باشیم.
امروز ما هر کس را که از چند نسل پیش نیاکان او در ایران زاده شده و در ایران زیستهاند، ایرانی مینامیم و برای او هویتی ایرانی قائل هستیم. این تعریف درباره تقریباً همه کشورهایی که سابقه و تاریخی طولانی ندارند نیز صدق میکند، مانند همه کشورهای امریکای شمالی و لاتین. امروز سفید پوستان و سیاه پوستان و اسپانیاییها و پرتقالیهای قاره آمریکا نیز، مانند سرخ پوستان این قاره امریکایی هستند همان گونه که فراموش کردهایم و میکنیم که سرخ پوستان در اصل آسیایی بودهاند. ایرانیان کوچیده به آمریکا نیز چند نسل بعد امریکایی خوانده خواهند شد. همچنان که ایرانیان کوچیده به هند (پارسیان) نیز هندی هستند. البته این دگرگونی به این معنا نیست که کسی حق نداشته باشد که به نیاکان خود بیندیشد و نسبت به آنان احساس عشقی درونی کند.
مثبت یا منفی، از زمزمههایی مانند دهکده جهانی یا جهانی سازی پیداست و تردیدی نیست که آیندههای دور نیز هنجارها و نیازهای دیگری خواهند داشت که امروز وظیفه ما یافتن تعریفی برای این هنجارها و نیازهای دیگر نیست. آن هم در حالی که در تعریف هویت خود درماندهایم.
جهان امروز بیشتر از دیروز آدمیان را میسریشد و به پیمانه میزند. برای نمونه، به هر دلیلی کوچ فردی و یا کوچ دسته جمعی روزافزون شده است. اکنون هر روز هزاران زوج دوملیتی و یا دوقومی سبب تولید آدمیانی دوملیتی و دوقومی میشوند که خود میتوانند با ازدواجی برون قومی آدمیانی از نوع دیگر به وجود بیاورند. این جدایی از ملت و قومیت را دینهای متفاوت زوجها نیز عمیقتر میکند.
پاسخ به این پرسش که فرزندی که میوه ازدواج زنی سرخ پوست، که پدرش اینکایی و مادرش مایایی بوده است، با مردی که مادرش تاتار و پدرش آلمانی بوده است و از قفقاز به آمریکا کوچیده چه ملیتی دارد، دشوار است. اما اگر بپذیریم که این نوزاد را میتوان به اعتبار روندی که نمیتواند چندان هم معتبر باشد، امریکایی خواند، از پیچیدگی داستان میکاهد! البته دین پدر و مادر مولود را هم نباید از قلم انداخت.
آزمایشگاه بزرگ یوگسلاوی سابق شفافترین نمونه این واقعیت است. در یوگسلاوی هیچ راهکاری نمیتواند قومهای گوناگون را، که مردمشان با ازدواجهای برون قومی و همچنین باورهای دینی متفاوت در هم آمیختهاند، از یکدیگر جدا کند و هر کدام را با نامی جداگانه بخواند. توجه به آزمایشگاه هندوستان هزار آیین و هزار زبان نیز سودمند است. مسئله کشمیر یک مسئله سیاسی است که ساخت قرن بیستم است و میراث کمپانی هند شرقی!
پیداست ستمی که از سوی حکومتهای مرکزی به برخی از قومها تحمیل میشود، جایگاهی دیگر دارد. همچنین است صرف نظر کردن از کج سلیقگیهای حکومتها، نقش اوضاع طبیعی و بافت فرهنگی و مدنی زیستگاه قومهای گوناگون که تقسیم ثروت ملی و همچنین تقسیم دستاوردهای مدنی را دشوار میکند. برای نمونه، دولت کانادا نمیتواند برای اسکیموهای خود فرودگاه بین المللی بسازد و یا اسکیموها را برای برخورداری از همه دستاوردهای فرهنگی و مدنی عصر جدید وادار به ترک زیستگاههایشان کند.
شرایط روزگاران گذشته بسیار متفاوت از شرایطی است که امروز بر جهان حاکم و مسلط است. بحثی که متکلم وحده اش بودم، برای فراهم آوردن تفاهم ملی بود و پرهیز از پافشاری بر منجمد کردن اصطلاح قومیت. این راهکار که پیشنهاد میشود راه حلی نهایی را در اختیار نمیگذارد، بلکه رسیدن به راه حل اوتوپیک نهایی را آسانتر میکند!
پیداست که کسانی از دیگر قومیتهای ایرانی نیز سخنانی وزین و فراوان برای گفتن دارند. نویسنده در حال تألیف همواره گرفتار هنجار مذموم متکلم وحده بودن است. اما این گرفتاری را نباید داشته باشد که فکر کند که دیگران هیچ دری برای سفتن ندارند.
راستی آیا وقت آن نرسیده است که آدمیت را سند «ملیت»، «هویت ملی» و «هویت قومی» بدانیم، دست کم تا روزی که تعریف قانع کننده تری نیافته ایم.
درددلی خودمانی
فکر میکنم که حساسیت در قید حتمی «فارس» پس از واژه «خلیج» هم پسندیده نیست. هنگامی که در بندرعباس ایستادهایم و با انگشت سبابه به خلیج اشاره میکنیم، چه نیاز بی درنگی داریم به قید فارس! این هم نوعی سوگند است از ترس کسانی که نه در مقام دوست هستند و نه بر مسند قضاوت.فکر نمیکنم که دهها کشور ریز و درشتی که از مال دنیا خلیجی هم نصیب آنها شده است، چنین حساسیتی را داشته باشند. درباره خود نام هم همین طور. دریای مازندران با هر سابقهای که دارد، امروز از آن پنج کشور پیرامون خود است، اما تا جایی که میدانم، هیچ کدام از این پنج کشور نکوشیده اند تا نام از ریشه ایرانی این دریا را عوض کنند.
همچنین است نام شهرها و به ویژه نام پایتختهای کشورهای پیرامون ما. بغداد (خداداد)، عشق آباد (اشک آباد) و باکو (بادکوبه)، نامهایی از بیخ و بن ایرانی هستند و از اسلام آباد نیمی حتماً ایرانی است و نیمی دیگر را میگویند که ریشه ایرانی دارد که در اینجا نیازی به پرداختن به آن نیست.
کابل هم که تکلیفش روشن است.
برخی از واژههای کلیدی، با بار معنوی تعیین کننده هم، در بیرون از ایران و حوزهی فرهنگی ما، ایرانی هستند. از آن میان، واژه پردیس، که بهشت مسیحیان است و هیچ پاپی به عقلش نرسیده است که برای تغییر آن اشارهای بکند.
این گفت و گو میتواند دامنهای گسترده داشته باشد، اما قصد من تنها از میان برداشتن یک نگرانی بیهوده است. به جای این نگرانی بهتر است که ما کمی بیشتر به حرمت کشور و هم میهنان خود بیندیشیم. شاید در میان ملتهای دیگر نتوان ملتی را یافت که به ویژه در خارج از کشور خود، به اندازه ما دربارهی همه چیز کشورشان بدگویی کند و ناسزا بگوید! و جای تاسف است که بسیاری از به اصطلاح میهن پرستان ناآگاه ندانسته به هویت ملی خود آسیب میزنند.
هنوز خودمان به اعماق آفرینش زیبای خلیج فارس به طور جدی نپرداختهایم و هنوز نیازمند همانهایی هستیم که وجب به وجب اعماق خلیج فارس را بررسی کردهاند.
هنوز نمیدانیم که کف در دریای مازندران، بزرگترین دریاچه جهان چه میگذرد و در هر گزارشی که درباره خلیج فارس و دریای مازندران میدهیم، بر نوشتههای دیگران تکیه میکنیم. هنوز کرانه دور و دراز و زیبای خلیج فارس را کمتر از کرانههای سرزمینهای بیگانه به نمایش میگذاریم، چون دستمان درباره خلیج فارس خالی است.
مرداب انزلی را هنوز نشناخته خفه میکنیم. امروز نیلوفرهای این مرداب بی مانند ماتم زده و سرافکنده هستند.
دریاچه ارومیه هم در حال احتضار است و بزرگترین اقدام ما درباره این دریاچه کاملاً در اختیار خودمان، عوض کردن نام جزیزههای آن است!
خلیج فارس را بیشتر از شعار «خلیج همیشه فارس» دوست بداریم. گاهی به نخستین فرمانروایانمان ناسزا میگوییم، اما برای ادعای یک سازمان خارجی گریبان میدریم. به جای ناشکیبایی در باره نظر غیردوستانه دیگران که هیچ ثمری ندارد، اندکی در شناختن خلیج فارس شکیباتر باشیم. هنوز بسیاری از شیفتگان خلیج فارس نمیدانند که این فضای بزرگ آبی چند جزیره دارد.
هنگامی که کتاب «مارکوپولو در ایران» از آلفونس گابریل را ترجمه میکردم، از توجه گابریل ایران شناس اتریشی، به ساحل خلیج فارس در حوزه میناب در شگفت شدم. گزارش او عکس زیبایی را در اختیار ما میگذارد که خودمان از گرفتن آن عاجز بودهایم:
«از آن روزگارانی که زمین داران بزرگ بر اینجا حکومت میکردند و مردم پرکاری با دورترین نقاط تا آن زمان شناخته جهان داد و ستد داشتند. دیگر خبری نیست و چشم انداز منطقه نسبت به آن زمان به کلی دگرگون شده است. اینک مدتهاست که بازوهای دلتای میناب مسیری دیگر برای خود جستهاند و مسیرهای پیشین از مواد رسوبی انباشته و پر شدهاند و دیگر هیچ کشتیی توانایی ورود به مصب رود میناب راندارد. زمین کم کم از مواد رسوبی انباشته میشود و میتوان گمان کرد که ساحل هم کمی عقب نشسته است.
امروز قسمتی از ساحل در اختیار درخت کرنا است و فقط به کمک قایقهای کوچکی میتوان از بازوهای آبی، که به گودی در جنگلهای دوزیست شیار افکندهاند، به فضاهای وحشی و انبوه راه یافت. در اینجا میتوان برای مدتی طولانی سکوتی طولانی داشت تا بالاخره آوای یک پرنده و یا صدای پرش یک ماهی سکوت را بر هم بزند. در جاهایی که چشم انداز باز است، در میان درختان سیمین درخشان هرا (Avicenina officinalis) ریشههای هوایی بی شماری، که از ریشههای سطحی، مانند مزارعی که محصولشان برداشته شده است، از گل و لای گرم و باتلاقی سر به بالا افراشتهاند. بی شماری حلزون ساحل را پوشانده است. همه جا ماهیهای خزنده در سطح نیمه باتلاقی نرم در حال سریدن به این سوی و آن سوی هستند. آدمی نمیتواند باور کند که اینها، که این همه در هوای آزاد و بی آب میمانند، ماهیهایی هستند که با آبشش نفس میکشند. لک لکها و انواع پرندههای آبی همانند روی سکوی گلی ساحل میلولند. هوای سنگین و شرجی خفقان آور و خورشید بی رحم بیداد میکنند. اینجا میتوان مدتها به سکوتی غریب فرو رفت تا باری دیگر بانک پرندهای و صدای «تالاپ شولوپ» ماهی سرگردانی سکوت را بشکند.
دلتای لجن گرفته رود میناب به ساحل شنی دریا منتهی میشود و در ساحل هموار موجهای کوچکی به چشم میخورند. آب دریا پس از مد در فرورفتگیهای ساحل میماند و نقشهای زیبایی را به وجود میآورد. به هر جا که نگاه میکنی، لانه خرچنگی دهان باز کرده است و گلولههایی را میبینی که خرچنگها دایره وار به پیرامون خود پرتاب کردهاند.
جایی که در آن هرمز باستانی قرار داشته است از نظر باستان شناسی چیزهای جالب توجهی دارد...».
آری! هنوز چشم اندازهای بسیار زیبایی از کرانههای خلیج فارس، برای ما عاشقان خلیج فارس ناشناخته هستند. همچنان که هنوز تنها نام دریاچه افسانهای بختگان در فارس و یا هامون در سیستان به گوشمان خورده است. هنوز به کمک فیلمهای مستند بیگانگانی که ما را خشمگین میکنند، بیشتر دریاچههای جهان را بیشتر از دریاچه بختگان دیدهایم و میشناسیم... تقریباً کسی خود را متولی دریاچه بختگان نمیداند.
و هنوز کمتر کسی میداند که نخستین و بزرگترین تحقیقات میدانی دریایی در سطح جهان در خلیج فارس و به دستور داریوش بزرگ انجام گرفته است. پس از این درددل خود مانی، سری بزنیم به خلیج فارس:
$ اسکیلاکس، شناسایی خلیج فارس و دریاها به فرمان داریوش
با نخستین عاملی که داریوش را به یاد خلیج فارس انداخت بیگانهایم، اما باید بدانیم که داریوش نخستین فرمانروای ایرانی بودکه به فکر امکان بهره برداری بیشتر از خلیج فارس افتاد و با این فکر به حاصل درخشنانی دست یافت. او از دره سند تا دریای سرخ را رسماً در میدان دید دریانوردان قرار داد و با این رویکرد خود فصل تازهای را در تاریخ ارتباطات دریایی گشود. حاصل تاریخی گشوده شدن دره سند، گشایش دروازه شبه قاره هند به روی آسیای غربی و اروپا بود و اروپا با این پیروزی داریوش برای نخستین بار پی به وجود هندوستان برد. پیداست که بشر دیر یا زود، مانند کریستف کلمب که راه آبی برّ جدید را پیدا کرد، پی به وجود این راه آبی میبرد، اما داریوش از انتظار دریانوردان کاست!
داریوش پس از بازگشت از سفری طولانی که نقشه ذهنی جغرافیای جهان را دگرگون کرده بود، به فکر شناختن دریاهای پیرامون شاهنشاهی بزرگ خود، از سند تا به مدیترانه افتاد. او برای این منظور در پاییز 515 پیش از میلاد (5) اسکیلاکس (سکیلاکس) از کاریاندا را با چند کشتی ایرانی مامور درتوردین کرانههای سند، خلیج فارس و اقیانوس هند تا دریای سرخ کرد.
اسکیلاکس که از کاریه ایهای جنوب غربی آسیای صغیر بود با دریانوردی کاملاً آشنایی داشت. بخش مهم نیروی دریایی ایران را کاریه ایها و فینیقیها تشکیل میدادند و داریوش تعداد بی شماری از کاریه ایها را به خلیج فارس کوچانده بود، که در بنشردر نزدیکی خرمشهر امروزی بندری برای خود فراهم آورده بودند. اینان همان دریانوردانی بودند که الوار چوب را برای بنای کاخ داریوش در شوش از لبنان سوار بر فرات به شوش رسانده بودند.
داریوش از اسکیلاکس خواسته بود تا برای او گزارش جامعی از نتیجه بررسیهای سفر دریایی خود تهیه کند. اسکیلاکس سفر خود را از قندهار آغاز کرد. او از رود کابل به سوی شرق و سپس از محل پیوستن این رود به سند، به طرف جنوب سرازیر شد و خود را به اقیانوس هند رسانید و از مشاهدات خود یادداشت تهیه کرد. (6) اسکیلاکس از اقیانوس هند تا بندر بنشو در نزدیکی خرمشهر، دریای عمان و خلیج فارس را درنوردید و گزارش تهیه کرد. او سپس خود را با 30 ماه دریانوردی از کرانههای شبه جزیره عربستان به سوئز امروزی رسانید. (7) پس از انجام موفقیت آمیز این ماموریت، داریوش او را مامور بررسی دریای خزر و دریای سیاه کرد. (8) اما دریغ که در این باره چیزی نمیدانیم.
اسکیلاکس بعدها در هلاس کتابی به نام Periplus نوشت و حاصل بررسیهای خود از سند تا سوئز را در آن آورد. متاسفانه این کتاب از میان رفته است و تنها بخشهایی از آن در اثر جغرافیایی معروف هکاتایوس آمده است که آن هم ناقص است. در عین حال هردوت و دیگران از آن استفاده کردهاند و ما امروز به کمک آنها میتوانیم به جسته و گریختهای از اثر اسکیلاکس دسترسی داشته باشیم.
اقدام داریوش برای شناخت دریاهای پیرامون خود بی نظیر و قابل تحسین بود و نشان از هوشیاری او در جهانداری دارد. هرودوت (9) مینویسد، بیشتر بخشهای آسیا را داریوش کشف کرده است . باید توجه داشت که در این هنگام اروپا از وجود هندوستان و چین بی خبر بود. ظاهراً اسکیلاکس در مدیترانه، کرانههای شمالی افریقا تا جبل الطارق را نیز درنوردیده است.
حاصل همین کنجکاوی داریوش و علاقه او به شناخت خلیج فارس بود که منجر به کشیده شدن کانالی از دریای سرخ به شاخهای از نیل شد و به این ترتیب دریای سرخ به مدیترانه پیوست. در حقیقت این کانال تبار کانال سوئز است که امروز غرب را از نزدیکترین راه ممکن به شرق و همچنین خلیج فارس میپیوندد.
آخرین خبری که از خلیج فارس در روزگار هخامنشی داریم، مربوط میشود به واپسین روزهای این فرمانروایی در سال 324 پیش از میلاد، که اسکندر مقدونی در حال درنوردیدن شاهنشاهی هخامنشی بود. نئارخوس، دریاسالار اسکندر، در زمستان 324 پیش از میلاد بر آن بود تا با ناوگان دریایی خود، از سند و طریق دریا، به بخش شمالی کرانههای خلیج فارس برسد و در آنجا به اسکندر بپیوندد.
آگاهی ما درباره نیروی دریایی هخامنشیان محدود به همان مطالب جسته و گریختهای است که در رابطه با جنگ ایران و یونان داریم از نیروی دریایی در خلیج فارس کوچکترین خبری در دست نیست. فقط گزارشی از آریان (10) نشان میدهد، وقتی که نئارخوس دریاسالار یونانی به بندر اپوستانه در خلیج فارس رسید، در آنجا کشتیها و قایقهای زیادی را دید که در خلیج کوچک نایبند لنگر انداخته بودند. به این ترتیب میتوان وجود حضور نیروی دریایی هخامنشیان را در خلیج فارس نیز محتمل دانست. با این همه به نظر نمیرسد که ایرانیان خود دارای نیروی دریایی ایرانی بوده باشند. قایقها و کشتیهایی که نئارخوس دیده بود، به ظن قوی برای جا به جایی مسافر و کالا بودهاند.
در حالی که از جاهای مسکون و بندرهای کرانههای خلیج فارس در زمان هخامنشیان بیخبریم، برخورد با نام بندر اپوستانه در پیوند با لشکرکشی دریایی نئارخوس جالب توجه است در گزارش مربوط به این سفر دریایی، اپوستانه، بندری بوده است در کرانه شمالی خلیج فارس که ناوگان اسکندر به فرماندهی نئارخوس در مسیر دریایی خود از سند به شوش در آن پهلو گرفته است.
اما اپوستانه کجاست؟ برای یافتن محل واقعی این بندر، جز مقالهای از آندرهاس (11) در دایرهالمعارف پاولی، به نوشته دیگری برنمیخوریم. درحالی که نیبرگ (12) اپستام یا اپستان پهلوی را پناهگاه ترجمه میکند، امکان وجود ارتباطی میان آپ استان (آستانه آب) و یا اَبستان (جایگاه آب) و اپوستانه زیاد است.
در کرانه خلیج فارس، پیرامون بندر عباس، بندر لنگه و بندر بوشهر، پیش از هر چیز نام چهار آبادی به نام بستانه و بستانو جلب توجه میکند. (13) در میان این چهار آبادی، موقعیت دو بستانو در جنوب شرقی و شمال شرقی خلیج کوچک نایبند، با حدود 72/5 کیلومتر طول و 10 کیلومتر عمق عرض، به احتمال بسیار قوی با اپوستانه باستانی بیشتر میخواند نام این خلیج کوچک نیز کمک زیادی به یافتن محل بندر اپوستانه میکند: نایبند = ناویند = بندر. البته این احتمال نیز وجود دارد که با گذشت قرنها محل آبادیها چندین کیلومتر جا به جا شده باشد به نظر آندره اس (14) در فصل زمستان، که فصل وزش بادهای جنوب شرقی و زمان رسیدن نئارخوس به اپوستانه بود، خلیج نایبند جای مناسبی برای در امان ماندن از باد بود و درست به خاطر همین امنیت بود که نئارخوس در بندر اپوستانه با کشتیهای زیادی مواجه شد.
در سفرنامهی نئارخوس از بندر اپوستانه تا نزدیکترین آبادی 11 کیلومتر راه بود و با فاصلهای چند خلیج کوچکی قرار داشت، با آبادیهای زیادی در پیرامون و در اینجا خرما و میوههایی شبیه میوههای یونان به عمل میآمده است. (15) چون نامی از آبادی واقع در 11 کیلومتری برده نشده است، این امکان وجود دارد که این آبادی محل مسکون بندر اپوستانه بوده باشد. شاید اشاره نئارخوس به صید مروارید در نزدیکی اپوستانه و شف [شیوه](16) نیز کمکی باشد برای یافتن محل واقعی اپوستانه. کیهان (17) در سال 1311 از بستانو و شیوه امروزی در کرانه خلیج فارس به عنوان یکی از مراکز صید مروارید نام میبرد.
اینک میتوانیم گلهگزاری را به کناری نهیم و کمی بیشتر به خود خلیج فارس بپردازیم. خلیج فارس از آن ماست و حرفهای دیگران از آن خودشان! و فراموش نکنیم که باید درباره خلیج فارس حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشیم.
پینوشتها:
1. و چون برابر قانون اسلام کسی مجاز به ترک دین خود نیست، حتی کسانی که دین درستی ندارند، ناگزیر از رعایت هنجارهای اسلامی هستند که در نتیجه گاهی رفتار غیراسلامی اینان، به پای حساب مسلمانان معتقد نوشته میشود!
2. جای بحث نیست که اگر برنامه امت اسلامی در آغاز کار با خطر شکست روبهرو نمیشد، امروز جهان اسلام از موقعیت بهتری برخوردار میشد. امروز هم باید در نظر داشت که توجه به امت اسلامی را نباید با دشمنی و ضدیت با ملیت (با تعریف موجود) اشتباه کرد. امروز زیان این توجه بیمورد بیشتر از زیانی خواهد بود که امویان بر مسلمانان وارد آوردند.
3. عربها با خامی بیمانندی زمینه این شکست را با دشمنی خود با خاندان پیامبر و فراهم آوردن زمینه رشد برای استعدادی که خود به خود در ایران برای دکترین شیعه وجود داشت، مهیا کردند.
4. زیرا فردوسی با حضور پرصلابت خود در تاریخ ایران تعریفی کاملاً مدرن از «میهن» را به دست میدهد فردوسی تنها کسی است که از ایران به معنی کشوری واحد نام میبرد و «میهن» را به همین مفهوم امروزی مطرح میکند:
چون ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
5. Hinz, Darius und die Peraer, 198
6. Herzfeld , The Persian Empire, 282. 286
:Tarn, Alexander der Grosse, 5761
:Gisinger, Pauly, 2 Reihe, V/619-646
7. Herodot, lv/44
8. Hinz, Dairus und Perser, 198
9. lv/44
10. vlll/38
11. 182-Andereas, Pauly, |ll(I)176
12. Nyberg, H. S., A Manual of pahlavi, wiesbaden, 1974, ll/24
13. پاپلی یزدی، م. ح . ، فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور، مشهد 1367، 101.
14. همانجا
15. نگاه کنید به: آندره اَس، همانجا: آریان، همانجا
16. نگاه کنید به: اعتماد السلطنه، محمد حسن خان، مراة البلدان، تهران 1367، 468/1: آریان، همانجا
17. کیهان، م. جغرافیای مفصل ایران، تهران 1311، 37/3
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}